سنتگرایان، منتقد مدرنیته و پیامدهای آن بوده و بازگشت به سنتهای مندرج در متن ادیان را راه نجات بشر کنونی میدانند. مطلب حاضر نگاهی فشرده و اجمالی دارد به نحوه انتقاد رنه گنون از مدرنیته و نتایج مترتب بر آن.
مدرنیته فرایندی است که طی آن انسان غربی اخلاق و معنویت را به گوشهای سوق داد و خود را مدار و مرکز هستی فرض گرفت و به این، باور آورد که با کار خود میتواند طبیعت را تسخیر کند و به هر شکلی که میخواهد درآورد. رشد شتابانِ ماشینآلات و تکنیک باعث شد تا انسان غربی هر چه بیشتر در مادیت هر روزه خود غرق شود و به کل از ساحت معنویت غافل بماند. «معنا» گمشده بزرگ مدرنیته است. در این فرایند ارزشهای جدید خلق نشدند بلکه معانی و ارزشهای پیشین نفی و انکار شدند؛ همان معانیای که در قالب مذهب و معنویت تجلی مییافت. علم، جانشین مذهب شد و انسان هم در توهم آفرینش به سر میبرد. انسان موجودی شد فراسوی خیر و شر؛ فراسوی معنا و ارزش. بنیان متافیزیکی باور به انسان همچون سوژه و نقش مرکزی او در شناخت جهان و ضرورت تسلط بر آن، زندگی فکری مدرنیته را رقم میزند. قوانین بدیهی انگاشته در این فرایند، تولید، کار و سود هستند. اینان تنها ارزشهای دوران مدرن محسوب میشوند.
امروز در خود ِ غرب هم نواهایی در باب ورشکستگی فرهنگ مادی و سرخوشیهای مدرنیته به گوش میرسد. جریانهای فکری مثل پسامدرنیسم که ابعاد ِ وسیعی یافتهاند، در واقع در واکنش به منطق تکنیک و عقلانیت ابزاری رشد و اشاعه یافتهاند. البته از همان ابتدای فرایند مدرنیته، بسیاری از اندیشمندان از ابعاد گوناگون به این پدیده نگریستند و چیزی که دستگیرشان شد، یک احساس بحران فراگیر بود؛ از شوپنهاور گرفته تا فردریش نیچه، سورن کرکگور و اسؤالد اشپنگلر.
یکی از اندیشمندانی که بهخوبی در اعماق فرهنگ منجمد مادی غرب دست به کاوش و جستوجو زد تا ریشههای آن را کشف کند، رنه گنون (1951-1886) اندیشمند فرانسوی است که در راهگذار از مادیت غرب که از آن بهعنوان «سیطره کمیت» یاد میکرد به کاوش در میان متون مقدس و آموزههای شرقی روی آورد و سپس با دین اسلام و تشیع آشنا شد و نهایتا هم در 1912 به دین مبین اسلام مشرف شد و نام اسلامی «عبدالواحد یحیی» را برای خود برگزید. از نظر گنون غرب امروز، جایی است که آفتاب در آن غروب میکند؛ غرب نقطه مغرب معنا و معنویت است. وی معتقد بود که غرب با دور شدن از معنویت، امروز در عصر «ظلمت» به سر میبرد و تنها راه نجات، احیای معنویت است. گنون یک «سنتگرا» است ولی نه سنتگرا به معنای رایج آن بلکه به معنای بازگشت به مبادی، بازگشت به علم قدسی یا نور ازلی و حقیقت دینی. نقطه عزیمت فکری رنه گنون، نوعی احساس «بحران فراگیر» در فرهنگ غرب است؛ بحرانی که هیچ مفرّی از آن نیست. از نظر وی دنیای متجدد گرفتار بحران است. بحران ناشی از طرد معنویت، عقلانیت شهودی و مابعدالطبیعه به نفع فرهنگ مادی است.
از نظر گنون یکی از مشهورترین جنبههای دنیای جدید، شکاف غیرقابل تردید میان شرق و غرب است. البته شرق و غرب مورد نظر وی نه جغرافیایی بلکه شرق و غربی سراسر فرهنگی است. گنون معتقد است که غرب از سنت که همان مبادی معنوی بوده گسسته است و به فلسفه که مایههای عقلانی مادی دارد و صرفا در حوزه دنیوی به جستوجو برای پاسخ به پرسشهای معنوی انسان است بها داده است ولی در شرق همچنان روح سنتی زنده و پویاست.
از نظر وی علمی که از دوران مدرن به بعد متولد شده، ناقص و مفلوج است چون صرفا به جهان مادی میپردازد و فراتر از آن نمیرود. یکی از دلایل نقصان این علم، مولفه «فردباورانه» بودن آن است؛ در علم مادی همه چیز با ارجاع به فرد معنا مییابد. گنون فردگرایی را سرچشمه همه خطاهای موجود در علم غربی میداند. منظور وی از فردگرایی، نفی هر اصل مافوق بشری است که در آن سراسر تمدن، صرفا انسانی تلقی میشود؛ این همان چیزی است که در رنسانس با عنوان اومانیسم شهرت یافت.
به زعم گنون این طرز فکر نهایتا به پراگماتیسم منجر میشود و هر آنچه را که فایدهمند است، حقیقت میپندارد و از اینرو حقیقت به ذهن بشری تقلیل مییابد. به زعم گنون، حقیقت محصول ذهن انسان نیست؛ حقیقت مستقل از ما وجود دارد و تنها چیزی که ما باید انجام دهیم مطلعشدن از آن است.
علم مدرن از حقیقت غافل ماند و تنها به فهم واقعیت و محسوسات بسنده کرد و هر آنچه را ورای آن بود انکار کرد. بیماری عصر جدید از نظر گنون سیطرهیافتن کمیت بر کیفیت است؛ کار کمیت فقط تفرقه است و تکثر، نه یگانگی و توحید. آنچه از ماده سرچشمه میگیرد جز تعارض، حاصلی ندارد و نقطه مقابل وحدت است. علم مدرن در این بین بهدنبال کشف وحدت صوری بین اشیا است و از کیفیات و وحدت واقعی غافل میماند. علم میخواهد با تأکید بر شباهتهای ظاهری دست به طبقهبندی و شکلبخشیدن به جهان اطراف بزند. گنون معتقد بود که مغرب زمین ِ متجدد به تحمیل قواعد متحدالشکلکننده در حیطه سرزمینی خود بسنده نمیکند بلکه برای متحدالشکلکردن سراسر عالم و حتی منظره بیرونی آن از راه تعمیمبخشیدن کالاهای صنعتی خود، میخواهد اینگونه تربیت را با تمام عادات روانی و جسمانی به دیگران تحمیل کند. توهم علم دقیق در واقع چیزی جز سادهسازی و تقلیلدادن امور پیچیده به یک قانون صوری و عام نیست.
در عصر سیطره کمیت بر کیفیت هیچ راز و حقیقتی فراسوی ماده پذیرفتنی نیست و حقیقت بدل به چیزی همهفهم و همهپسند میشود؛ چیزی ساخته ذهن بشر و در این راه عقل به مثابه اصلی حقیقتا جزمی یا انکارناپذیر اعلام میشود و متضمن نفی هر امر فوقفردی و مخصوصا نفی شهود فکری محض و از نظر منطقی، طرد هر نوع مابعدالطبیعه راستین است.
درک سنتی - آنگونه که گنون آن را بهکار میبرد- دچار بیماری کوتاهبینی که همه چیزها را به سطح زندگی روزمره تقلیل دهد، نیست بلکه درک سنتی همهجانبه است؛ دقیقا خلاف علم مدرن که براساس ثنویت دکارتی روح و ماده بنا شده و تنها بُعد قابل شناسایی را، بعد ماده میداند.
گنون بعد از تفحص در فلسفه و علم مدرن و همچنین حکمت و عرفان شرقی، نظرش به اسلام جلب شد. اسلام از نظر وی دینی متعادل بود که بری از مادیگرایی غربی و همچنین رهبانیت شرقی است. گنون به عدمشناخت اسلام در جهان غرب معترض است و آن را کورکورانه میداند. او میگوید واقعیت مسلمی که از خود تاریخ استخراج میشود این است که مسلمانان واسطه انتقال علم و فلسفه یونانی به اروپا بودهاند و اگر آنان نبودند، اروپاییها مدتهای مدیدی نسبت به این معارف در جهل باقی میماندند. و در نهایت اینکه از نظر وی جهان مدرن غربی، امروز در فقر معنوی به سر میبرد و در نتیجه مادهانگاری فزاینده اسیر انجماد و بستگی شده است. وی در این راه انسان را به بازگشت به معنویت و بهکارگیری عقلانیت شهودی بهجای عقل معاش تشویق میکند تا شاید گشایش و راه نجاتی باشد برای گریز از درام هرروزه غرقشدن در فرهنگ مادی.